احساس داغ
چند روزی بود که فکرمو به خودش مشغول کرده بود شبها هم خوابش رو میدیدم هر وقت بیاد اون لبهای سرخ و بدن داغ اش میافتادم آب از لب و لوچه ام راه میافتاد. هر روز بعد از تعطیل شدن از مدرسه تا چشمم بهش میافتاد از خود بی خود میشدم و اختیار خودم را از دست میدادم! میدونستم رسیدن به اون زیاد مشکل نیست فقط یک راه ساده داره. پس تصمیم خودمو گرفتم و با مادرم موضوع رو در میان گذاشتم اون هم قبول کرد، غروب بعد از تعطیلی مدرسه دل تو دلم نبود و بد جور دلم به آه و ناله افتاده بود وقتی بهش رسیدم خیلی زود تصاحبش کردم و بسرعت به محلی خلوت رفتم و یک گاز حسابی از لپش گرفتم خون از لپش میرخت من هم کیف میکردم آخه من لبو خیلی دوست دارم