محمد گيج

Mohammadgij Az Hame Ja Matlab Dare

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳

احساس داغ

چند روزی بود که فکرمو به خودش مشغول کرده بود شبها هم خوابش رو میدیدم هر وقت بیاد اون لبهای سرخ و بدن داغ اش میافتادم آب از لب و لوچه ام راه میافتاد. هر روز بعد از تعطیل شدن از مدرسه تا چشمم بهش میافتاد از خود بی خود میشدم و اختیار خودم را از دست میدادم! میدونستم رسیدن به اون زیاد مشکل نیست فقط یک راه ساده داره. پس تصمیم خودمو گرفتم و با مادرم موضوع رو در میان گذاشتم اون هم قبول کرد، غروب بعد از تعطیلی مدرسه دل تو دلم نبود و بد جور دلم به آه و ناله افتاده بود وقتی بهش رسیدم خیلی زود تصاحبش کردم و بسرعت به محلی خلوت رفتم و یک گاز حسابی از لپش گرفتم خون از لپش میرخت من هم کیف میکردم آخه من لبو خیلی دوست دارم

گيج نظر