خدا مشتي خاک برگرفت
خدا مشتي خاک برگرفت .ميخواست ليلي بسازد. از خود در او دميد. وليلي پيش از آنکه با خبر شود عاشق شد .
سالياني است که ليلي عشق ميورزد . ليلي بايد عاشق باشد . زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد عاشق ميشود .
ليلي نام تمام دختران زمين است . نام ديگرانسان .
خدا گفت به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد .
آزمونتان فقط همين است : عشق . و هر که عاشق تر آمد نزديکتر است . پس نزديکتر آييد , نزديکتر .
عشق کمند من است . کمندي که شما را پيش من مي آورد . کمندم را بگيريد .
وليلي کمند خدا را گرفت .
خدا گفت عشق فرصت گفتگو است . گفتگو با من .
با من گفتگو کنيد .
وليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد . ليلي هم صحبت خدا شد .
خدا گفت : عشق همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور ميکند .
وليلي مشتي نور شد در دستان خداوند.
عرفان نظر آهاري- 40چراغ