سلام من اومدم
سلام دوباره.
من واقعا لذت ميبرم وقتي ميبينم كه شما براي من دعا كردين(شايد)و من هم به خاطر دعاي شماها همه درسام رو افتادم.واقعا مرسي.
انتقام
خیلی وقت بود میخواستم از برادر خانومم انتقام بگیرم آخه قبل از ازدواج یکی دوبار که منو با خواهرش دیده بود بد جوری کتکم زده بود و منم که اون روزا پام گیر بود و نمیخواستم خانومم از خودم به رنجونم کاری به کارش نداشتم و با میل فراوان کتک میخوردمد یک روز که با خانومم حرفم شد و حتی تهدید به مرگ شدم و در ضمن بطور کل از خانه اخراج شدم فکری شیطانی به ذهنم رسید رفتم دنبال برادر زنم و اونو شام به خونه دعوت کردم و برای اینکه به خونه زنگ نزنه و همه چیز رو خراب نکنه بهش گفتم برای خواهرت یک خط موبایل خریدم و میخوام غافل گیرش کنم اونم باور کرد هوا که تاریک شد دوتایی رفتیم به سمت خونه وقتی رسیدیم من زنگ خونه رو زدم و گفتم در رو باز کن بعد که در باز شد به برادر خانومم گفتم تو برو تو من هم میرم شیرینی بخرم بیام وقتی اون بیچاره بی خبر از دنیا رفت تو من هم کنتور برق رو زدم وخواهر و برادر رو تنها گذاشتم هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدای ناله های برادر زنم به گوش کلاغهای آسمون رسید و منو هم به آرزوی دیرینم
كاري از : مهدی علي پور
alipoor_56@yahoo.com : پست الکترونيکي
اينم يه شعر جالب :
كاش می شد
می زدودی زنگ دل
می نهادی سر به روی شانه ام
دردهای خفته را بيدار می كرديم
شانه هامان سمبل عشق و وفاداری
از تو بودن
با تو بودن می شدند
اشك هامان مثل باران بهار
بر كوير قلب هامان می نشست
از زمين باير دلهای ما
عطر سحر انگيز گلهای بهاری می دميد
بعد از آن ديگر تويی معنا نداشت
از من وما هيچ جز يك ما نبود
ما به اعلا ما به فردا می رسيد
تا خدا بالای بالا می رسيد
كاش ميشد
می زدودی زنگ دل
كاش می شد
كاش ...
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home