محمد گيج

Mohammadgij Az Hame Ja Matlab Dare

سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲

دوست داشتنهاي الكي

سلام.مرسي بابا.ترو خدا كامنت بزاريد.اين قضيه هم مال من نيستها! من همش 21 سالمه


ديگه داشتم پير ميشدم همه بهم ميگفتن كي ميخواي زن بگيري داري به 30 سال ميرسي بابا دست به كار شو ولي من كه دردم بي پولي بود جرات ازدواج كردن رو نداشتم مونده بودم معطل كه چيكار كنم آخر سر به توصيه يه كارشناس رفتم بالاي شهر. با يه تيپ خوب وموهاي روغن زده براي ابراز عشق به يه دختر پول دار البته شخصا" از اين كار خوشم نميومد ولي چاره اي نبود

زياد معطل نشدم سوژه موردنظر رو پيدا كردم دختري بودخوش لباس و ظاهري آراسته رفتم جلو و با متانت خاصي سلام كردم و گفتم عذر ميخوام من تازه از خارج آمدم و خيابونها رو بلد نيستم ميتونم ازشما كمك بگيرم اونم از خدا خواسته با لبخند رضايت خودشو تاييد كرد و به همين سادگي دوستي ما آغاز شد و كار به عشق و علاقه هاي رمانتيك كشيده شد

اون از دارايي هاي پدرش تعريف ميكردو من از ثروت بيشماري كه در خارج داشتيم ميگفتم بعداز يك ماه بهش گفتم من ميخوام از تو خواستگاري كنم دل تو دلش نبود من كه فكر ميكردم بدجوري عاشقم شده و اگه حقيقت رو بهش بگم جا نميزنه بهش گفتم من يه رازي دارم كه بايد بهت بگم اونم گفت بگو ولي من هم ميخوام يه چيزي بهت بگم گفتم چيه اول تو بگو در كمال ناباوري گفت من دختري هستم از طبقه پايين جامعه و بهمين خاطر تصميم گرفتم خودمو دختري پول دار جا بزنم!!! من كه بد جوري رو دست خورده بودم مونده بودم گريه كنم يا بخندم!!! وقتي راز منو شنيد اين آدماي فلفل خورده شده بود

گيج نظر